شاید یه وقت دیگه ...

وبلاگ شخصی مسعود

شاید یه وقت دیگه ...

وبلاگ شخصی مسعود

خلیج پارس تا خزر-گیلان

صبح بعد از خوردن صبحانه حدود ساعت هفت و نیم حرکت کردم .طبق عادت همیشگی شب قبل تمام وسایل رو روی دوچرخه سوار کرده بودم تا صبح سریع حرکت کنم.هوا خوب بود .از سمت خور (نام روستایی که خروجی هشتگرد به سمت قزوین)وارد اتوبان شدم.نگاههای مردم همچنان از پنجره خودروها دنبال من بود.بدون توقف رکاب میزدم.مسیر آشنا،هوا خنک تر و بار سبکتر.همه ی اینها باعث میشد سریع تر رکاب بزنم.کنار اتوبان هندوانه فروش ها که در کپرها و آلاچیق های خود مشغول فروش هندوانه بودند.سیمان آبیک،نیروگاه شهید رجایی،شهرک صنعتی کاسپین از کنارشان عبور کردم از سمت اتوبان رفتم و وارد شهر قزوین نشدم.حدود ساعت 12ظهر کنار دانشگاه آزاد قزوین بودم.قرار بود من تا ناهار رکاب بزنم و خانوادم با ماشین بیان و ناهار رو کنار هم بخوریم.

رفتم سمت اتوبان قزوین- رشت و عبور از عوارضی و بعد محمدیه.حدود ساعت 1:30 گرسنم شده بود.کنار دو برادر انگور فروش توقف کردم و از آنها مقداری آب گرفتم.بسیار مهربان بودند کنار آنها مشغول خوردن نان و پنیر و انگور شدم.مقداری هم انگور برای توشه راه به من دادند.

کمی دیگر ادامه دادم تا به نزدیکی راهدار خانه کوهین رسیدم.حدود 130 کیلومتر تا رشت مونده بود.زیر سایه درختی منتظر ماندم تا خانواده ام بیان و باهم ناهار بخوریم.خیلی خوب بود خوراک گرم و خوشمزه و بعد کمی استراحت.بعد از خداحافظی از خانوادم به راه خودم ادامه دادم.یه سینه کش شدید رو رد کردم و بعد به سرازیری رسیدم.



باد به شدت از روبرو میوزید و اذیت میشدم.تونل ها رو با روشن کردن چراغ و تندتر رکاب زدن طی میکردم.جاده تا منجیل خوب بود هم پهن و هم آسفالتش خوب بود.به نزدیکی های لوشان رسیدم خسته بودم اما ترجیح دادم تا منجیل ادامه بدم.باد به قدری شدید بود که 2-3 کیلومتر مونده به منجیل دیگه دوچرخه رو به دست گرفتم.حتی سرازیری ها رو هم نمیشد رکاب زد و سوار دوچرخه شد.با هر سختی بود خودمو به منجیل رسوندم.بعد از پرس و جو متوجه شدم منجیل اداره محیط زیست نداره.مسجد رو هم که اول شهر بود رد کرده بودم و چون خیلی خسته شده بودم و مسیر برگشت سربالایی بود و باد هم میوزید ،برنگشتم مسجد.در یک قهوه خانه نشستم و چای خوردم.سپس یه دیزی گرم. بعد از پرس و جو آدرس پاسگاه رو پرسیدم و رفتم تا از پاسگاه راهنمایی و کمک بخوام که با برخورد بد سرباز و بعد برخورد بدتر رئیس و کیشیک پاسگاه مواجه شدم.رفتم جلوتر و تصمیم به زدن چادر گرفتم.بعد از پیدا کردن جای مناسب در گوشه ای ،پشت ایست بازرسی منجیل چادر زدم و دوچرخه رو به درختی که کنار چادر بود زنجیر کردم.هر طوری بود کم کم کنار اون همه باد و سروصدای ماشین ها خوابم برد.اون روز حدود170 کیلومتر رکاب زدم که بیشترین رکاب زدن در یک روز در طی مسافرتم بود.



صبح بیدار شدم و وسایلم رو جمع کردم و یه چای خوردم.باید از تونل هایی رد می شدم که دو طرفه بودند و طولانی.بعد تونل ها جاده تا رودبار شونه نداشت و خطرناک بود.بهم فشار اومد چون اول صبح بود و بدنم گرم نشده بود و چون مجبور بودم تند رکاب بزنم تا تونل ها و جاده های بدون شونه رو تا رودبار طی کنم.وقتی به رودبار رسیدم عضلاتم کمی گرفته بود.کمی زیتون خریدم و خوردم و بعد  وارد اتوبان شدم.هوا خوب بود و من سرخوش مشغول رکاب زدن.بعد از گذشتن از کنار مراتع و مزارع و طبیعت زیبا کم کم نزدیک امام زاده هاشم شدم.



توقفی نداشتم تو امام زاده هاشم و به راه خودم ادامه دادم جاده زیاد خوب نبود.حدود 15 کیلومتر مونده بود تا رشت یه دوچرخه سوار به من نزدیک شد و بعد از خوش و بش با هم دوست شدیم.آقای صدقی انسان شریف و محترمی بودند و مسئول راهنمایی گروههای کوهنوردی بودند که به گیلان می آمدند.کلی حرف زدیم و تبادل نظر کردیم با همدیگه.خوش گذشت و زمان هم زودتر سپری شد واقعا اونجا احساس کردم هم رکاب داشتن خیلی خوبه اما خوب باید یه هم رکاب خوب و با حوصله داشته باشی تا لذت بخش باشه سفرت در غیر این صورت میتونه سفرتون رو خراب کنه با بهانه گیری و کم طاقتیش.



رسیدیم جایی که مسیرمان از هم جدا میشد.آقای صدقی خیلی اصرار کردند که برم منزلشون و ناهار رو پیش اونا باشم. با این که دوست داشتم برم اما قبول نکردم دلیلش این بود که آسمون پر از ابر بود و می ترسیدم بارون بیاد و نتونم رکاب بزنم.بعد از خداحافظی به راه خودم ادامه دادم از سمت کمربندی رفتم.به میدان امام حسین که رسیدم یاد دوران دانشگاهم افتادم که در نزدیکی این میدون بود.همینطور که از کمربندی رد میشودم دوران دانشجویی خودمو مرور میکردم.به میدان فرزانه رسیدم و بعد به سمت انزلی به حرکت خود ادامه دادم.در مسیر رشت-انزلی یک زوج دوچرخه سوار خارجی دیدم که ظاهرا روسی بودند و در مسیر مخالف من در حال رکاب زدن بودن.کم کم به نزدیکی انزلی رسیدم.از هر کس و هرجا می پرسیدم نمی دونستن آدرس اداره محیط زیست انزلی کجاست!بعد از کلی پرس وجو و تلاش اداره محیط زیست رو پیدا کردم.اما حالا که رسیده بودم کسی نبود جوابی به من بده.روز جمعه بود.بعد از کلی زنگ و در زدن شخصی اومد و جواب من رو داد و راهنماییم کرد.بهم گفت نمیتونم تو اداره بمونم و باید برم مهمانسرای اداره محیط زیست.مهمانسرا در شیلات ،کنار پل قاضیان بود. برای رسیدن به آنجا باید وارد محوطه شیلان میشدم و حدود 2کیلومتر به سمت داخل مرداب حرکت میکردم. داخل اداره شیلات یک جاده زیبا و سرسبز رو طی کردم و رسیدم به مهمانسرا.



واقعا زیبا بود اصلا فکرشم نمیکردم تو شهر انزلی همچین جایی باشه.بعد از رسیدن و کلی صدا زدن چند محیط بان آمدند و کلی حرف و پرسیدن علت سفر و دیدن معرفی نامه اداره محیط زیست و بعد از حدود 2ساعت معطل شدن و استعلام گرفتن اجازه دادند در یکی از سوئیت ها بمانم و از امکانات آنجا استفاده کنم.تو اون 2ساعت که معطل بودم کلی تمشک خوردم و عکس گرفتم.و مردم که با قایق داخل مرداب میگشتند رو تماشا میکردم.




سویئت خوب و شیکی بهم دادن



 و بعد از حمام و عوض کردن لباس ها رفتم تو شهر تا یه دوری بزنم و شام بخورم.یه قدمی هم تو بلوار زدم و برگشتم.بگم از برگشتن،تو محوطه شیلات بعد از عبور از نگهبانی و ساختمان ها شیلات وارد همان جاده زیبا می شدم  که البته تو شب کمی ترسناک بود هیچ نوری نبود و جلوی من جنگلی انبوه ،یه هیجان و دلهره جالبی بود.رسیدم به سوئیت و دوچرخه رو یه جای خوب گذاشتم و استراحت کردم.




نظرات 2 + ارسال نظر
کامران اسدنیا 17 اسفند 1391 ساعت 19:02

امید وارم یه سفر با هم داشته باشیم.

سعیدی فر 19 اسفند 1391 ساعت 13:02

مسعود تاقت نه دلبندم درستش طاقته(برو چند سطر بالا متوجه غلط املاییت می شی)

مرسی از ریز بینیت اصلاح کردم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد