شاید یه وقت دیگه ...

وبلاگ شخصی مسعود

شاید یه وقت دیگه ...

وبلاگ شخصی مسعود

سفر خلیج پارس تا خزر-شهر پارسه و پاسارگاد

کم  کم از شیراز خارج میشدم  چرخ عقب کمی کم باد بود و باد هم از روبرو میوزید خروجی شهر شلوغ بود بعد از عبور از جلوی پلیس راه و بعدشم دانشگاه کشاورزی،الان که مینویسم تمام اون صحنه ها و موقعیتها جلو چشمامه یه سربالایی تیز که با زحمت ردش کردم واقعا فصل بدی رو برای همچین سفری انتخاب کرده بودم.گرمای هوا واقعا اذیت میکرد.بعد از سربالایی به یه سرازیری تند رسیدم دوچرخه بدجوری سرعت گرفت سرعتم حدود 70کیلومتر در ساعت بود و با باد ماشین های سنگین یکم تعادلم بهم میخورد سرازیری همچنان ادامه داشت شیبش کمتر شد اما همچنان سرازیری بود کلا جاده بعد از اون سربالایی دیگه تا مرودشت بیشتر سرازیری بود.رسیدم به مرودشت از داخل شهر عبور کردم و وارد جاده با صفایی شدم که به تخت جمشید (شهر پارسه) ختم میشد.بعد از رفتتن به داخل محوطه و رسیدن به زیر تخت جمشید حراست آنجا گفت که نمیتوانم دوچرخه رو اونجا بذارم.من رو برگردوندن سمت ورودی برگشتم و دوچرخه رو پیش یکی  از نگهبانها امانت گذاشتم.البته قبل برگشتن تا ورودی یکی دوتا عکس گرفتم...



دوباره برگشتم و با ذوق و شوق فراوان رفتم به دیدن پارسه.واقعا با شکوه وعظمت بود و چقدر افسوس که خراب شده.



چه معمارهایی این رو طراحی کردن چه دستهایی ساختنش و سنگ ها رو تراشیدن.تو اون دو سه ساعتی که اونجا بودم همش تو این فکرها بودم.چقدر خوب بود مردان و زنان از قسمت های مختلف حکومت پارس اونجا جمع شده بودند و همچین بنایی رو در کمال آرامش و بدون زور و ستمی درست کرده بودند.



در مورد اینجور جاها نوشتن یا اطلاعات دادن من چندان مفید نیست با این همه کتاب و سی دی و اینترنت تمام علاقه مندان میتونن اطلاعات کافی رو بدست بیارن اما توصیه من واسه تمام اون افرادی که تا حالا نرفتن اینه که در صورت امکان حتما برن.خودم دوست داشتم اینارو تو بچگی ببینم اما ...

دروازه ملل،آپادانا،کاخ تچر و... 



به توصیه دوستانم اوایل فصل پاییز برای بازدید از این اماکن زمان مناسبی است.هم هوا خنک و هم  بناها و سایتها برای بازدید خلوت هستند.



بعد از بازدید برگشتم پیش نگهبان.ناهار مختصری خوردم.نگهبان جوان که بچه همونجا بود کلی من رو راهنمایی کرد و اطلاعات مفیدی بهم داد.چندتا کارت کوچیک که عکسهای تخت جمشید روش بود بهم یادگاری داد...

بعد از خداحافظی به سمت نقش رجب حرکت کردم.نقش رجب که مربوط به دوران حکومت ساسانیان میشه خلوت بود بهتره بگم اصلا کسی نبود و فقط خودم بودم.کلا ساسانیان خودشون رو با هخامنشی ها مقایسه میکردند و واسه همین اونا هم کتیبه های زیادی در دوران حکومتشان دارند.



بعد از دیدن نقش رجب که سه کتیبه بود به سمت نقش رستم حرکت کردم.تخت جمشید،نقش رجب و نقش رستم از هم زیاد دور نیستن.عظمت مقبرهای پادشاهان دوران هخامنشی واقعا هنوز بعد از حدود 2500سال انسان را مجذوب خود میکرد.



در مورد نقش رستم:

 برای اطلاعات کامل در مورد نقش رستم میتونید اینجا کلیک کنید و اطلاعات جامعی در این زمینه بدست بیارید.




بعد از بازدید و عکاسی دیگه باید به حرکت خود ادامه میدادم.بدرود پادشاهان هخامنشی



احساس خوبی داشتم.جای همه شما که این مطلب رو میخوانید خالی بود نسیم دلچسب بوی مزارع برنج کامفیروز.چند جوان که میوه میفروختن رو دیدم ایستادم تا از آنها آب خنک بگیرم.علاوه بر آب یک نایلن پر از میوه بهم دادن وای خدایا بعدظهر باشه تابستون باشه یه نایلن انجیر و انار و سیب و انگور بهت بدن...

چقد خون گرم و مهربان بودند.افسوس میخورم که چرا باهاشون عکس نگرفتم.کلا نتونستم زیاد عکس بگیرم چون تنها بودم گرم بود و باید تو یه زمان مشخص سفرمو تموم میکردم.

در تنگه خشک زنها و مردان و بچها را دیدم که مشغول چیدن خیار و گوجه بودند.از چندنفر در مورد این افراد سوالاتی پرسیدم و متوجه شدم که اینها بیشترشان عربهایی هستند که در اطراف داراب زندگی میکنند و برای کار به این منطقه میآن و چادر میزنن و مشغول کار میشن.یه نکته دیگه درمورد این منطقه میوه ای با نام بنه هست که مردم این منطقه  و شیراز از آن به روش های مختلف استفاده میکنند.میوه کوچک و سفتی است که برای ترشی یا خوردن خام و یا بعضی وقت ها مثل آب گوشت از آبش استفاده میکنند که اصطلاحا به اون آب بنه میگن و نون رو توش تیلیت میکنن و میخورن.من موفق نشدم بنه رو ببینم اما ظاهرا  مثل پسته ولی سبز و سفت.در این منطقه میوه دیگری هم هست به اسم کلخنگ که از بنه ریزتر و گرد و سبز با پوست نازک.تنگه خشک منطقه پرآب وبالای سیوند هستش.بعد از تنگه خشک به امام زاده عقیل(سوم کرم)میرسید. بعد عبور از چند روستا و چند سربالایی و تنگه بلاغی به سعادت شهر رسیدم.روز خوبی بود و حدود 120 کیلومتر رکاب زده بودم.البته داخل سعادت شهر کلی این ور اونور شدم چون اداره محیط زیست آدرسش تغییر کرده بود.بعد از کلی پرس و جو و به منطقه علی آباد(داخل سعادت شهر) و اداره محیط زیست رفتم.کسی حضور نداشت ظاهرا به ماموریت رفته بودند.



مغازه دار مهربانی آمد و بعد از صحبت و متوجه شدن جریان به من پیشنهاد کرد که در مسجد روبرو بمانم ،من هم پذیرفتم.مردم مخصوصا بچها با کنجکاوی نگاهم میکردند و از من سوال میپرسیدند.اسم آن مغازه دار را فراموش کردم.چون خسته میشدم هر دو سه روز یکبار شروع به نوشتن میکردم به خاطر همین بعضی اسامی را فراموش میکردم.البته بعضی از اسم ها و بعضی از عکس ها را خودم ننوشتم و نگذاشتم شاید دوست نداشته باشند و من هم اجازه نگرفتم بنابراین ترجیح دادم در وبلاگ نذارم.مغازه دار مهربان برام چای و هندوانه و پتو ... واقعا شرمنده محبتهایش شدم .خیلی خسته بودم داشت خوابم میبرد که صدای در زدن مسجد به گوش رسید.رئیس اداره محیط زیست بود که اومد و از من خواست برم تو اداره محیط زیست استراحت کنم.خوب هم کولر داشت هم حموم آب گرم و یخچال و .... نفهمیدم اون دوساعت چطور گذشت حمام و شام و مسواک و بعد بیهوش شدم.صبح حدود ساعت 7 راه افتادم.

سعادت شهر،شهر کوچکی با مردمی با صفا و مهربان

شروع کردم به رکاب زدن و به عشق دیدن پاسارگاد از تونل و پیچ و خم ها عبور کردم و تابلوی پاسارگاد رو دیدم.حدود 20 کیلومتری رکاب زده بودم.اول جاده ای که میخورد به پاسارگاد دوطرفش کلی درخت بود که واقعا زیبا و با صفا بود.پاسارگاد حدود 3کیلومتر از جاده اصفهان شیراز فاصله داره.بعد از تهیه بلیط وارد مجموعه پاسارگاد شدم در ابتدای ورود مقبره کوروش دیده میشه که واقعا باشکوه و زیباست.

دوچرخه داخل مجموعه پاسارگاد خیلی بدرد میخورد چون فاصله بناها از هم زیاد بود و بیشتر مردم با ماشین هایی که داخل مجموعه بودند تردد میکردند که مستلزم پرداخت کرایه بود.



بعد از گرفتن عکس و فیلم و دیدن مقبره کوروش ،کاروانسرای مظفر،خزانه کوروش،کمبوجیه،کاخ اختصاصی،کاخ ملل و دروازه انسان بال دار که حدود 2ساعت به طول انجامید برگشتم و افتادم تو جاده و حرکت سمت شهر بعدی...



نظرات 2 + ارسال نظر
کامران 12 بهمن 1391 ساعت 16:37 http://kamran.asadniablogsky.com

هر چی به عمق مطلبی نفوذکنی بکر تر و جذاب تر میشه.لذت خلسه سنگین تنهایی تو یه سفر به تنهایی رویایی دست نیافتنیه.حادثه،شهرهای جدید،آدمها،فرهنگها،لحظات ناب مهمون شدن اهالی یه شهر دور لذتیه که نصیب هر کسی نمیشه.خوندنش منو به وجد میاره.راه طولانیست.جاده هنوز امتداد دارد.سفر باقیست.
به قول چاوشی: ( تو کافه خالی یه استکان چایی،کنار تنهایی،اون طرف میزم،جات خالیه هنوزم......)

حامد حسینی 19 بهمن 1391 ساعت 15:39 http://rekabzan.blogfa.com

بسار زیبا و کامل نوشتی

از زاویه های عکاسی در تخت جمشید خیلی لذت بردم عالی بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد