شاید یه وقت دیگه ...

وبلاگ شخصی مسعود

شاید یه وقت دیگه ...

وبلاگ شخصی مسعود

مسافری از هنگ کنگ

این روزها مهمانی دارم از خاور دور.از هنگ کنگ


کین جوان 30 ساله ای است که حدود 2سال با دوچرخه به نقاط مختلف دنیا سفر کرده است و اکنون در مسیر بازگشت به خانه و خانواده خود در هنگ کنگ است.در استرالیا تحصیل کرده و شغلش طراح سایت است.کین بدون مذهب است!خوبیش این است که این روزها از تنهایی درآمدم و شاید روزی بهانه ای برای سفر به هنگ کنگ پیدا کردم...




دوچرخه و زندگی

دوچرخه سواری شباهت زیادی به کوهنوردی داشت برایم.و حالا میتوانم با اطمینان بگویم دوچرخه سواری و کوهنوردی چقدر شبیه به زندگی اند.

دوچرخه سواری از جهات مختلف بسیار شبیه زندگی است.

اون لحظه که قراره شروع کنی نمیدونی چی در انتظارته میرسی نمیرسی خوش میگذره یا نه ... اگه اولین بار باشه و تنها هم باشی بین انجام دادن و ندادن رفتن و نرفتن میمونی و باید انتخاب کنی.نه مسابقست نه اجباری برای انجامش در کاره.به نظر من، تو این انتخاب و انجام این جور کارها عشق و علاقه و احساس تاثیر بیشتری از عقل و منطق داره.

وقتی که انتخاب کردی و تصمیم گرفتی که انجامش بدی خودتی و پاهاتو دوچرخت.خورجین و کوله بارتو، خودت باید بکشی کس دیگه ای نیست فقط باید سعی کرد یه مسیر خوب و زیبا و ایمن رو انتخاب کنی ...

گاهی خسته و پشیمون، گاهی شاد و سرمست.

یه وقتایی تو سربالایی بهت بدجوری فشار میاد اما بعدش می افتی تو سرازیری و از این که اون سربالایی رو رد کردی خوشحال میشی و تو سرازیری خستگیت در میره.

یه وقتایی هم تو سرازیری وقتی فکر میکنی همه چی خوبه و خوشحالی و راحت یهو پنچر میکنی تازه شانس بیاری از جاده منحرف نشی،یا تو سرازیری انقد باد میاد که جلوی سرعتت ررو میگره بعد که فکر میکنی میگی خوب شد که باد میومد و یکم از سرعتم رو گرفت شاید اگه خیلی تند میرفتم اتفاق بدی می افتاد.واسه سرعت زیاد نیاز به آمادگی بالا دوچرخه خوب و جاده مناسب هست مثل زندگی که واسه سریع رفتن نیاز به یه فاکتورهایی هست موافق نیستید...

بعضی وقتها بعضی ها تو اوج نا امیدی کمکت می کنن آب،میوه،تشویق و روحیه،دعوت به خونشون،اجازه استفاده از حمام و کامپیوتر و ...

دم اون راننده کامیونی که تو بی آبی و گرما بطری آب یخ رو بهم دادو خدا قوت گفت بهم.

چند نفر رو یادتون میاد که بهتون کمک کردن اصلا شما تو زندگی به کسی کمک کردید؟؟؟

گاهی هم تو اوج خوشی و آرامش با دیدن بعضی صحنه ها و بعضی اتفاقا یا اذیت و آزار و نامردی اطرافیان حالت گرفته میشه و کاری از دستت بر نمیاد...

یه وقتایی بارون شایدم آفتاب شدید یا نه شایدم بارون و رگبار همه و همه میان و میرن میان و میرن و تو و کوله بارتو دوچرخت میمونید و جاده...

راهی که باید رفت بنابراین بهتر سخت نگرفت و این راه رو با خوشی و خاطرات خوش رفت بدون ترس رفت با پیدا کردن دوستای خوب رفت...

چه منظرهای زیبایی که دوس داری ساعت ها بشینی واز نعمت های خدا لذت ببری  گاهی هم دوس داری چشماتو ببندی و بعضی چیزارو نبینی.چه زیبا بود پرندهایی که موقع خوردن خوراکی نزدیکم میشدن و یا لحظه ای که سگی دنبالم میکرد همه همه جزئی از زندگی و این دنیا هستن دنیایی که...

من تمام این اتفاقات رو یه زندگی کوتاه میدونم ،زندگی کوتاهی که رو دوچرخه داشتم.وقتی با زندگی دنیویم مقایسه میکنم میبینم چقدر شبیه بهم هستند ...

شاید خاصیت تمام سفرها این اشتراک ها باشد...

 


سفرم به پایان رسید

سر فرصت تجربیات و خاطراتم رو که نوشتم تو وبلاگم میذارم.



برنامه سفر خلیج پارس تا خزر

 شرح کامل برنامه سفر خلیج پارس تا خزر رو به صورت فایل پی دی اف گذاشتم.کسانی که علاقه دارن به این جور سفرها میتونن برنامه رو دانلود کنن و ببینن.

بعد سفر تغیراتی که تو برنامه ایجاد شد و خاطراتش و با عکس ها و مطالب جالبش رو مینویسم و تو وبلاگم میذارم.



                                برای دریافت  برنامه سفر اینجا کلیک کنید


سفر کوتاه من به ابیانه

چند وقت پیش از تهران برمیگشتم تنها بودم و با ماشین شخصی.کاشان رو رد کرده بودم ساعت حدودای 3 یا 4 بعدظهر بود خسته بودم یهو تابلوی کنار جاده رو دیدم که نوشته ابیانه منم که یه چیزایی در مورد ابیانه زیبایی ها و فرهنگ مردمش سهراب سپهری که یه زمانی اونجا بوده و شعر و نقاشیاشو ... کلا شنیده بودم مردم با فرهنگی داره.کنجکاو شدم و پیچیدم تو جاده فرعی با این که بنزین ماشین رو به اتمام بود و تنها و خسته بودم اما رفتم مسیر خلوت بود تا رسیدم به یه چهار راه که سمت چپم میرفت به نطنز و سمت راست به کاشان و مستقیم ابیانه.برنامه ای نداشتم تحقیقی هم نکرده بودم جاده کم کم پر پیچ و خم و سربالایی شد هوا خنکتر و ابرها آسمون رو گرفتن  کولر رو خاموش کردم و پنجرها رو دادم پایین هوای دل نشینی بود.فکر کنم از اون چهار راه حدود 30کیلومتری گذشته بودم که رسیدم به ابیانه قشنگ بود آروم بود چندتا توریست خارجی یه پیرزن با لباس سنتی و محلی که فکر کنم لباس همون منطقه بود و چندتا ماشین که توریستهارو جابجا میکردن.چون زمان نداشتم نتونستم زیاد توقف کنم چندتا عکس گرفتم یکم دورو برو تماشا کردم و با ابیانه خداحافظی کردم.تو مسیر برگشت با حوصله بیشتری اطراف رو نگاه میکردم و کلی فیلم تهیه کردم.امیدوارم فرصت بشه و بتونم دوباره با تمرکز و زمان بیشتری به این روستای زیبا و تاریخی سر بزنم.